ABBASABBAS، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

عباس جووووووون

آمدنت به زندگیمان گرما بخشید

وقتی پسری به آموزشگاه زبان می رود .

این روزها عباس جونم مشغول اموزش زبانه درس امروز پسری party food بود عباس مامان؛ میدونی مامان جون چقدر تو را دوست داره امروز که با هم راه افتاده بودیم به سمت آموزشگاه مامان جون سر کوچه منتظر ما  وایستاده بود دستشم یک جعبه کیک بود گفت این  کیک برای عباس جونم که بیشتر با مفاهیم زبان آشنا بشه مخصوصا این درسش که مربوط به جشن تولده  وای عباس نمیدونست از خوشحالی چه کار کنه پریده بودی تو بقل مامان جون بوسش می کردی از مامان جون تشکر کردیم راه افتادیم به سمت آموزشگاه ای شیطون امروز خودتو برای این درس آماده کرده بودیا صبح دیدم کاغذها را برش زده بودی و گوشواره گوشواره به هم وصل میکردی حالا نگو پسری می خواد کلاسو تزئین کنه فدات...
13 شهريور 1394

جشن تولد یکسالگی عباس جون

  پسرم امروز سالروز مادر شدن من است ؛ من با تو دوباره متولد شدم و می خواهم با تو بچگی کنم ، با تو بزرگ شوم ،  و با تو زندگی کنم ...         ...
18 مرداد 1394

عباس مادر به این دنیا خوش آمدی

در 23 آذر 89 دنیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز تنها بهانه برای خندیدن من است . . . امروز را با هم لبخند میزنیم … تولدت مبارک . . . قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پس برایمان بمان و بدان که عاشقانه دوستت دارم. تولدت مبارک زیبای من       ...
18 مرداد 1394
1